-پاشو آقا ماهان. پاشو دیگه. دیرت میشه اونوقت غر غر کردنت برای منه.
با عجله لباس های دیروزی را می پوشم . هرچه حسین اصرار می کند که لقمه ای صبحانه بخورم مثل همیشه صبحانه نخورده از خانه بیرون می زنم. چند دقیقه ای طول می کشد تا به ایستگاه مترو برسم. صبح ها متروی تهران بیشتر به ویترین عروسک فروشی شبیه است. با وجود اینکه تا هتل با تمام توان دویدم اما بازهم چند دقیقه ای دیرتر از وقت مقرر می رسم . خداراشکر مدیر شیفت هنوز نرسیده . 
-بچه ها زود باشید سریع لباسای فرمتونو بپوشید . ماهان تو بیا کارت دارم.
بله آقا مصطفی. امری داشتید؟
-دیشب که رفتی یه خانمی اومد اینجا از اون باکلاسا ها. لباساش کلی می ارزید . سراغ تورو گرفت . منم گفتم پیش پای شمارفت. خلاصه یه چند دقیقه ای با موبایلش حرف زد و بعدشم این کاغذو داد گفت بدم به تو.
به من؟ خب نگفت کیه؟ چی کار داره؟ آخه من که کسی رو تو این شهر نمیشناسم.
-نه والله چیزی نگفت. خب دیگه اینو بگیرو برو به کارت برس.
چشم آقا مصطفی . 
غذاخوری هتل هر لحظه شلوغ تر می شود. انگار سیر شدن از لغت نامه ی این مردم پاک شده . احساس ضعف شدیدی می کنم. 
 

ادامه دارد .

فقط برای چند لحظه خوابم برد ... اپیزود سه

فقط برای چند لحظه خوابم برد ... اپیزود دو

فقط برای چند لحظه خوابم برد ... اپیزود یک

ای ,ها ,تو ,دقیقه ,آقا ,هتل ,چند دقیقه ,دقیقه ای ,آقا مصطفی ,بدم به ,گفت بدم

مشخصات

تبلیغات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

رویای بیت کوین Bitcoin Dream پرسش و پاسخ وردپرس سایت کیم کالا فروشگاه اینترنتی Lotus Water Psychology سایه وارونه داده پردازی نرم افکار اپیکیشن نت مانی net money مرکز تخصصی گچبری و قالبسازی آذین بیوگرافی ابوالفضل بابادی شوراب گروه هنری اولین اکشن سازان جوان اقیانوس طلایی .:: تنفّس صــــبح ::. شین نویسه خبر شهدای مدافع حرم پایکد نقاشی کشیدن درمان مو کبدچرب Sh.S نمونه سوالات استخدامی بانک تجارت (فروردین 1400) رسانه ارزهای دیجیتال و صرافی Coinex مرکز ماساژ در تهران